روز سیزده بدر سال 1394
مطابق معمول هر روز صبح از خونه برا کسب روزی حلال راهی مغازه شدم و تا ساعت 4 بعد از ظهر مغازه بودم قرار بر این بود که ساعت 2 بعد از ظهر من و همسری و پارمیس برا بدر کردن سیزده بیرون رویم ولی همسری زنگ زدند و فرمودن که پارمیس خانوم همین الان خوابیدند و بنده عرض کردم هر موقع دختر گلم از خواب بیدار شدند تماس بگیرید تا من خدمتتان برسم ... سر ساعت 4 بود که همسری تماس حاصل نمودند و فرمودند که می تونید تشریف بیاوردید عزیز دردونتون از خواب بیدار شدند. سریع کارارو جمع و جور کرده مغازه رو تعطیل کرده و راهی منزل شدم. درو که باز کردم از پنجره حیاط که نگاه کردم پارمیس و در حال تماشای تلویزیون دیدم شیشه رو به صدا در آوردم کمی این ور و اون ورو نگاه کرد و ...
نویسنده :
مامان و بابا
0:01