پارمیس، فرشته كوچولوپارمیس، فرشته كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
تاريخ پيوندمانتاريخ پيوندمان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
روز عقدكنانروز عقدكنان، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
روز آشناييروز آشنايي، تا این لحظه: 20 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
مامان و باباي پارميسمامان و باباي پارميس، تا این لحظه: 43 سال و 20 روز سن داره

بهشت کوچک مامان و بابا

اولین روز از خرداد ماه سال 1394

سلام بر تو سلام بر عشق سلام بر الهه زیبایی سلام بر همه امید من سلام بر فرشته کوچولوی من سلامی از اعماق قلبم بر تو همه هستیم تقدیم می دارم و دیوانه وار فریاد بر می آورم که دوستت دارم... پارمیس عزیزم دختر خوشگلم اردیبهشت ماه هم سپری شد و خرداد ماه از راه رسید این سومین خرداد زندگیت می باشد و من برای تو بهترین روزهای زندگیت را آرزو می کنم و امید آنرا دارم که در طول مسیر زندگیت همیشه شاد و خندان و سالم و تندرست باشی... دختر عزیزم تو مرا عاشق خودت کرده ای و من هر لحظه عمرم را به تو فکر می کنم و همیشه به یادت هستم آخ که نمی دانی که چه گرم دوستت درام و از عشق تو در قلبم چه آشوبی به پاست... عزیزدلم یک لحظه با تو بودن را با دنیاه...
1 خرداد 1394

پارمیس بیست و هفت ماهه

سلام بر دختر مهربون من که مربونیش زبون زد خاص و عام شده سلام بر دختر باهوش من که با کاراش و حرف زدناش همه رو غافل گیر کرده سلام بر بند دل من که اندازه همه عالم هستی دوستش دارم و همه زندگیم را به پایش می ریزم دختری که با آمدنش همه خوبیهارو با خود به همراه آورده است و زندگی را برای ما شیرین ساخته است عزیزی که با هر نفس کشیدنش جانی دوباره یافته ام و با هر بار بابا بابا گفتنش زنده تر شده ام وبه زندگی امیدوارتر... دختر خوشگلم روزهاو لحظه ها از پی هم گذشتند و تورو به ماه بیست و هفتم از زندگی رسانده اند، روزهایی که همه اش عشق و شادی و زیبایی بود لحظاتی که همش بهترین بود آری با تو بودن یعنی عشق زیبایی یعنی همه چیز.. ...
28 ارديبهشت 1394

گشت و گذار پارمیس و بابا

سلام  بر فرشته زیبای من سلام بر پارمیس خوشگل من سلام بر همه زندگی من سلام بر نور دو چشمان من دختر خوشگلم امروز بعد از ظهر مامان پری اومد مغازه و ماباهم رفتیم خونه کمی بازی کرده و بعد اون ناهارو خورده ظرفارو شسته و راهی بیرون شدیم رفتیم پارک کلی گشتیم و شما حسابی بازی کردی و حسابی خودتو خسته کردی... عزیزدلم وقتی در کنار تو هستم و با تو قدم بر میدارم دنیاها مال من است و من به خودم مغرور میشم و ممنونم از خدایم که دختر سالمی را به من هدیه داده است... تو همه دنیای من هستی و من تو را عاشقانه دوست دارم... خدا همیشه بهترینها را نصیب میکند اول که مامان پری رو سر راه من قرار داد و منو عاشقش کرد و بعد با تو خوشبختیم کامل شد ... دختر خو...
25 ارديبهشت 1394

مطالب خواندنی

قلبت را آرام کن.. یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت… نگاه کن به اطرافت… به خوشبختى هایت… به کسانی که میدانی دوستت دارند… به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند… و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت… گاهی یک جای دنج انتخاب کن… گاهی یک جای شلوغ… آرامش را در هر دو پیدا کن… هم درکنار شلوغی آدم ها… هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها… دلمشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن… باران را بی چتر بشناس… خوشحالی را فریاد بزن… و بدان که تو" بهترینى" ...! نه م...
21 ارديبهشت 1394

خاله شادونه

سلام بر پارمیس بابا سلام بر همه زندگیم دختر خوشگلم دیروز عصری با هم رفتیم بیرون.... آخه مامان قرار بود بره دکتر اول مامنو به دکتر رسوندیم بعدش خودمون دوتایی رفتیم گردش اول کمی با ماشین بیرون گشت زدیم و بهد اون رفتیم کلبه خاله شادونه و حسابی کیف کردیم حودو یکساعت و ربع بازی کردیم و موقع اومدن راضی نمیشدی بیای و همش میگفتی که نریم در زیر چند تا از عکسا را برات میذارم پارمیس خانوم در حال تاب خوردن پارمیس خانوم در حال سرسره بازی پارمیس خانوم در حال ماشین سواری ...
4 ارديبهشت 1394

پارمیس بیست و شش ماهه

دختر عزیزم نازگلم ای همه هستیم ای همه دارو ندارم ای روشنی بخش خونه ام بیست و شش ماهگیت مبارک یست و پنج ماه تمام از بودن در کنار تو می گذرد و در طول این مدت بهترین روزهای عمرمان را سپری کرده ایم.. ...
28 فروردين 1394

روز مادر

د ختر عزیزم پارمیس زیبایم دیروز یعنی بیست و یکم فروردین ماه تولد مامان بود که مصادف شده با روز زن و روز مادر. بخاطر  مشکلات کاری دیروز وقت نکردیم تا مامان جونارو ببینیم که امروز دم ظهر برای عرض تیریک خونه مامان جون دایی رفتیم و عصری هم خونه مامان جون داداش... وقتی رفتیم خونه مامان جون داداش مامان جون حموم بود و عمه راحل فقط خونه بود وقتی پرسیدیم عمه حبیبه کجاست عمه راحل گفت که کوروشو بخاطر سرماخوردگیش بستری کرده اند  و الان بیمارستان هستند... بعد که مامان جون از حموم اومد مامان جونو بغل کردی و گلو بهش دادی و بوسش کردی و کلی براش ادا و اصول در آوردی بعد رفتی پیش باباجون کمی هم اونجا نشستی و اومدی و آمدیم خونمون... مامان جون میگف...
23 فروردين 1394