پارمیس، فرشته كوچولوپارمیس، فرشته كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
تاريخ پيوندمانتاريخ پيوندمان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
روز عقدكنانروز عقدكنان، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
روز آشناييروز آشنايي، تا این لحظه: 20 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
مامان و باباي پارميسمامان و باباي پارميس، تا این لحظه: 43 سال و 24 روز سن داره

بهشت کوچک مامان و بابا

روز سیزده بدر سال 1394

1394/1/14 0:01
نویسنده : مامان و بابا
459 بازدید
اشتراک گذاری

مطابق معمول هر روز صبح از خونه برا کسب روزی حلال راهی مغازه شدم و تا ساعت 4 بعد از ظهر مغازه بودم قرار بر این بود که ساعت 2 بعد از ظهر من و همسری و پارمیس برا بدر کردن سیزده بیرون رویم ولی همسری زنگ زدند و فرمودن که پارمیس خانوم همین الان خوابیدند و بنده عرض کردم هر موقع دختر گلم از خواب بیدار شدند تماس بگیرید تا من خدمتتان برسم ... سر ساعت 4 بود که همسری تماس حاصل نمودند و فرمودند که می تونید تشریف بیاوردید عزیز دردونتون از خواب بیدار شدند. سریع کارارو جمع و جور کرده مغازه رو تعطیل کرده و راهی منزل شدم. درو که باز کردم از پنجره حیاط که نگاه کردم پارمیس و در حال تماشای تلویزیون دیدم شیشه رو به صدا در آوردم کمی این ور و اون ورو نگاه کرد و بدو بدو آمد سمت پنجره همینکه منو دید گفت مامان بابا اومد...

گفتم دختر خوشگلم بیا درو باز کن بدو بدو اومدی درو به رویم باز کردی و بوسم کردی و شیرین زبونیات شروع شد ... همسری تدارک همه چیزو دیده بودند تنها زحمت ما پوشاندن دخمل خانوم و حمل وسایلها از خونه به ماشین بود و همین کارو هم کردیم و راهی شدیم... مقصد شاه بلاغی سلطانیه... رفتیم و به مقصد رسیدیم و تو در ماشین همش شیرین زبونی می کردی و میخوردی ... رفتیم وبه شاه بلاغی رسیدیم کمی اونجا نشستیم و موقع برگشت به بازار سلطانیه که اکثراً دست فروشا بودند سری زدیم و راهی گنبد سلطانیه شدیم. قبل از ورود به سلطانیه از بازارچه اونجا هم مطابق دستور همسری دیدن کردیم و برای پارمیس گلم عروسک و گل سر خریدیم و راهی گبند شدیم  و از آنجایی که هوا سر بود و هوا داشت تاریک میشد دیگه مطابق دستور همسری به گرفتن چند تا عکس از گنبد اکتفا نموده و از داخل گنبد بازدید بعمل نیاوردیم چون قبلاً چندین بار دیدن کرده بودیم... موقع اومدن گیر داده بودی که بابا بلخ بابا بلخ ... ا.ومدیم کمی هم در شهر گشت زدیم و سبزی را به آب سپردیم و روانه خونه شدیم...

روز بسیار خوبی بود و خیلی خیلی خوش گذشت... با شما بودن برایم خیلی خیلی خوش است... دوستتان دارم عزیزای دلم...

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)