سالگرد ازدواج مامان و بابا و روز كودك

دختر خوبم پارميس خوشگلم سلام

ديروز يعني شانزدهم مهرماه سالگرد ازدواج من و مامان بود و هم اينكه روز كودك بود. دختر خوشگلم سه سال پيش در چنين روزي بود كه من و ماماني با هم لباس عروسي به تن كرده و سر سفره عروسي نشسته و جشن بزرگ عروسيمان را برگزار كرديم. اون موقع تو هنوز نبودي... امروز سه سال از اون موقع مي گذرذ و تو با آمدنت زندگي مارا پرنشاط و خوشبختي ما را كامل كرده اي و من وماماني هر لحظه تو رو بيشتر دوست داريم... نميدوني كه تا چه حدي برايمان عزيزي و ما چقدر تورو دوست داريم و براي تو ارزش قائليم....

پارميس زيبايم، اي نور ديدگان من، اي همه دنياي من، از وقتي كه پا به خونمون گذاشتي، برا خونمون خير و بركت آوردي و من خدا رو شكر مي كنم كه روزي تو رو بيشتر كرده تا در رفاه و آسايش زندگي كني...

من به خودم افتخار مي كنم كه دختر خوشگلي چون تو دارم و هر لحظه از داشتن تو به خودم مي بالم و مغرور مي شوم ...

پارميس خوشگلم، من اينروزها بيشتر درگير كار شده ام و نمي تونم تورو در طول روز بيشتر ببينم، و چون ماماني هم معلمه و بايد بره مدرسه تو بيشتر در خونه مامان جون هستي و با اونها زندگي مي كني ...

دختر خوشگلم، ديروز روز كودك بود. راستش من ديروز نتونستم برات چيزي بگيرم پول دادم به ماماي كه امروز برات يه چيزي بگيره تا يادگاري داشته باشي... فداي چشاي نازت بشم من عزيز دل بابايي...