پارمیس، فرشته كوچولوپارمیس، فرشته كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
تاريخ پيوندمانتاريخ پيوندمان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
روز عقدكنانروز عقدكنان، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
روز آشناييروز آشنايي، تا این لحظه: 20 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
مامان و باباي پارميسمامان و باباي پارميس، تا این لحظه: 43 سال و 22 روز سن داره

بهشت کوچک مامان و بابا

خاطره روز جمعه 1392/03/24

دختر گلم، پارمیس عزیزم سلام امروز تو درست سه ماه و 26 روزه که به دنیا اومده ای و دنیای مارا شیرین کرده ای. عزیزدلم امروز از صبح با همیم و الان که ساعت 17:07 می باشد تو از صبح که بیدار شدی تازه 5 دقیقه است که به خواب رفته ای و من در حال نوشتن مطالب برای تو دختر خوبم هستم. عزیز دلم دم ظهر با هم رفتیم بیرون و ماست گرفتیم .سوار کالسکه ات که میکنم ذوق میکنی و من از تو بیشتر ذوق میکنم آخه وقتی با تو دختر خوشگلم هستم خوشحالم. تو داری لحظه به لحظه بزرگ و بزرگتر میشی و من و مامانت بر ای آینده تو نقشه ها می کشیم. امیدوارم که بتونم برای تو پدر خوبی باشم... راستی دیروز مامان جون تورو حموم برد و خیلی خوشگل شدی...باباجو...
24 خرداد 1392

خاطره روز جمعه 1392/02/06

دختر خوشگلم پارمیس خانوم عزیزم نازنینم ای همه زندگانی من عصری باباجون و مامان جون اومدن دنبالت و با مامان رفتید جاده قوهجین... مامانی میگفت که توی کوه اصلاً نخوابیدی و با همه بازی کردی و زنعمو پریسا کلی باهات حرف زده و عمو محمد گفته که کمی شبیه مامان وکمی هم شبیه باباشه... دختر خوشگلم ای همه بود و نبود زندگی من تو تنها امید زندگی من هستی و من هر لحظه تورو بیشتر دوست دارم و لحظه به لحظه بزرگ شدنت را می بینم و خوشحال میشم...تو همه دنیای منی ... ...
7 ارديبهشت 1392

خاطره روز جمعه 1392/02/06

دختر خوشگلم پارمیس خانوم عزیزم نازنینم ای همه زندگانی من عصری باباجون و مامان جون اومدن دنبالت و با مامان رفتید جاده قوهجین... مامانی میگفت که توی کوه اصلاً نخوابیدی و با همه بازی کردی و زنعمو پریسا کلی باهات حرف زده و عمو محمد گفته که کمی شبیه مامان وکمی هم شبیه باباشه... دختر خوشگلم ای همه بود و نبود زندگی من تو تنها امید زندگی من هستی و من هر لحظه تورو بیشتر دوست دارم و لحظه به لحظه بزرگ شدنت را می بینم و خوشحال میشم...تو همه دنیای منی ... ...
7 ارديبهشت 1392

خاطره روز جمعه 1392/01/30

دختر گلم پارمیس عزیزم امروز جمعه 30 فروردین ماه 1392 می باشد. دختر گلم تو امروز دو ماه و دو روز از زندگیت بر این کره خاکی می گذرد و هر لحظه بزرگ و بزرگتر میشی. ساعت 10 عمه حبیبه زنگ زد و گفت که تا یک ساعت دیگه آماده باشین میاییم دنبالتون تا بریم کوه. تو خواب بودی. بعد خوردن شیر لباسهایت را پوشاندم و ساکت را آماده کرده و برای رفتن آماده شدیم. ساعت 1 بعد از ظهر راه افتادیم. همه اومده بودند (مامان جون،عمو بهزاد،داداش یاسین و آبجی یسنا،عمه راحل، عمو داودی و عمه حبیبه،و خانواده عمو داودی)از وقتیکه به صحرا رسیدیم تو تا ساعت 5:30 خوابیدی بعد بیدار شدی و. کلی با هم بازی کردیم. دختر گلم از الان علاقه زیادی به کوه و صحرا داری و روحیه ات خیلی بالاست. ...
3 ارديبهشت 1392

خاطره روز جمعه 1392/01/30

دختر گلم پارمیس عزیزم امروز جمعه 30 فروردین ماه 1392 می باشد. دختر گلم تو امروز دو ماه و دو روز از زندگیت بر این کره خاکی می گذرد و هر لحظه بزرگ و بزرگتر میشی. ساعت 10 عمه حبیبه زنگ زد و گفت که تا یک ساعت دیگه آماده باشین میاییم دنبالتون تا بریم کوه. تو خواب بودی. بعد خوردن شیر لباسهایت را پوشاندم و ساکت را آماده کرده و برای رفتن آماده شدیم. ساعت 1 بعد از ظهر راه افتادیم. همه اومده بودند (مامان جون،عمو بهزاد،داداش یاسین و آبجی یسنا،عمه راحل، عمو داودی و عمه حبیبه،و خانواده عمو داودی)از وقتیکه به صحرا رسیدیم تو تا ساعت 5:30 خوابیدی بعد بیدار شدی و. کلی با هم بازی کردیم. دختر گلم از الان علاقه زیادی به کوه و صحرا داری و روحیه ات خیلی بالاست. ...
3 ارديبهشت 1392