پارمیس، فرشته كوچولوپارمیس، فرشته كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
تاريخ پيوندمانتاريخ پيوندمان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
روز عقدكنانروز عقدكنان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
روز آشناييروز آشنايي، تا این لحظه: 21 سال و 11 روز سن داره
مامان و باباي پارميسمامان و باباي پارميس، تا این لحظه: 43 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

بهشت کوچک مامان و بابا

خاطره روز جمعه بيستمين روز از تيرماه سال 93

1393/4/22 9:10
نویسنده : مامان و بابا
97 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر پارميس زيباي خودم سلام بر دختر زيباي من سلام بر همه اميد زندگي من سلام بر فرشته خوشگل بابا و ماماني سلام بر روشني بخش چراغ خانه مان

دختر خوشگلم امروز قرار گذاشته بوديم كه عصري من و تو و ماماني،سه تايي به پارك پرديس برويم و كلي خوش بگذرونيم، ساعت 5و نيم به خونه اومدم كمي با هم بازي كرديم و بعد از پوشيدن لباسهايمان راهي پارك شديم، همينكه ميخواستيم از خانه بريم تو كيفت رو هم برداشتي و ماماني گفت كه پارميس بدون كيفش جايي نميره، كالسكتو توي راهرو گذاشته ايم همينكه ديديش گفتي كه سوار ميشم، بالاخره سوار شدي و سه تايي راه افتاديم تا به پارك رسيديم... كمي گشتيم بعد اومديم و تو سوار قطار شدي... اونقدر ذوق ميكردي كه نميتونم توصيفش كنم دور اول كه تموم شد و قرار شد همه پياده بشن تو گفتي نه و بازهم با بقيه بچه ها راه افتاد و دور بعدي رو هم زدي و كلي حال كردي... دور دوم كه تموم شد پياده شدي و اومديم بريم به سمت تاب و سرسره كه در بين راه مامان جونو ديديم كمي با مامان جون صحبت كرديم و رفتيم به سمت سرسره و تاب بازي... اول از همه سوار تاب شدي و كلي هلت دادم و تو كلي ذوق ميكردي ... چون بقيه بچه ها منتظر بودند تا سوار تاب شوند از آن پياده شده و به سمت سرسره رفتيم اونقدر اونجا شيطوني در آوردي كه حدي نداره بالا پايين مي پريدي يكجا بند نميشدي بعد از آن هم كمي سوار الاكلنگ شدي... هوا داشت كم كم تاريك و تاريكتر ميشد راه افتاديم به سمت خونه كه در بين راه تو آهوهارو ديدي كمي هم با آنها بازي كردي بعد به سمت خونه راه افتاديم كه مامان گفت بريم رستوران پرديس شام بخوريم ... سه تايي رفتيم به سمت رستوران بعداز شستن دست و صورتمان غذارو آوردند و تو خيلي خيلي سوپ خوردي بعد كه شكمت سير شد رستوران گردي شما هم شروع شد از اين ميز به اون ميز از زير اين ميز ميرفتي از زير اون يكي در ميودي... حسابي شلوغ كاري از خودت در كردي ... بعد از خوردن شام راهي خونه شديم و در بين راه تو از كالسله ات پياده شدي و گفتي بايد خودم برونم و منهم دادم به خودت... تا اينكه به خونه رسيديم... دختر خوشگلم لحظات در كنار تو بودن بهترين لحظات عمر من است و با تو بهترين لحظه هاي عمرم را سپري مي كنم و با توخوشم ... دخترم خوشگلم تو منو به دنياي بچگانه ام برده اي و من در كنار تو هر لحظه شاد و خوشحالم...

عزيز دلم خيلي خيلي دوستت دارم همه زندگيم فداي تو...

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)