پارمیس، فرشته كوچولوپارمیس، فرشته كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
تاريخ پيوندمانتاريخ پيوندمان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
روز عقدكنانروز عقدكنان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
روز آشناييروز آشنايي، تا این لحظه: 21 سال و 11 روز سن داره
مامان و باباي پارميسمامان و باباي پارميس، تا این لحظه: 43 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

بهشت کوچک مامان و بابا

كمي مانده به پنجمين سالروز عقد مامان و بابا

1393/4/23 12:15
نویسنده : مامان و بابا
56 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر فرشته نجات بخش زندگي ما سلام بر حاصل عشق مامان و بابا و سلام بر پارميس زيباي ما

دختر خوشگلم امروز بيست و سومين روز از تير ماه سال 1393 مي باشد. چند روز ديگر يعني 29 تيرماه دقيقا پنجسال از سالروز عقد مامان و بابا ميگذره و ما امروز با داشتن تو احساس شادي و غرور ميكنيم... دختر خوشگلم پنجسال از لحظه پيوند آسماني من و ماماني ميگذره و ما بعد از گذشت اينهمه سال هنوز هم عاشقانه همديگرو دوست داريم و در كنار هم احساس خوشبختي مي كنيم و تو با آمدنت به زندگي ما اين خوشبختي رو كامل كردي و من خدا را شكرگذارم كه تو رو به ما هديه داده است...

عزيز دل من من و ماماني روز شنبه 20 ارديبهشت ماه سال 1382در دانشگاه آزاد(يعني ترم آخر بابا و آخرين روزهايي بود كه من در دانشگاه حضور داشتم ولي ماماني ترم اول رشته تربيت بدني بود) با هم آشنا شديم و پيوند آسمانيمان را باهم بسته و با توكل به خدا و نيروي معجزه آساي عشق قدم در جاده عشق گذاشتيم و عهد بستيم كه تا ابد در كنار هم خواهيم بود و هرگز يكديگر رو ترك نخواهيم كرد... ثانيه ها، دقيقه ها، ساعتها، روزها، هفته ها، ماهها، فصلها و سالها گذشت تا ما دست در دست هم گذاشتيم و پاي سفره عقد نشستيم و من بعد از شش سال تونستم از ماماني جواب بله را با اجازه بزرگترها بگيرم و به آرامش برسم ... آخ تو نميدوني كه من و ماماني چقدر همديگرو ميخواستيم و چه قدر عاشق بوديم... شايد باور نكني ما يك روح در دو جسم بوديم... همديگر رو حس مي كرديم و هميشه بياد هم بوديم... دختر خوشگلم تو حاصل يك عشق پاك و آسماني هستي كه خدا تو رو به ما هديه داده است...

راستي از همون روزهاي اول آشنايي ماماني هيچ اميدي به اينكه بهم برسيم نداشت ولي من بهش ميگفتم كه ما بهم مي رسيم و در كنار هم خوشبخت خواهيم شد... ماماني ميگفت كه مامان جون به غريبه ها دختر نميده و من از اين بابت مي ترسم ... ولي من فكر همه جاشو كرده بودم و دلم ميگفت كه نترس و از هيچ چيري واهمه نداشته باش... ميدوني چرا... چون به نداي قلبم گوش ميدادم و به خداي خودم اعتقاد داشتم و مي دانستم كه خداي مهربان هرگز مرا تك و تنها و دلشكسته نميسازد... بهمين خاطر بود كه نااميدي در من راه پيدا نكرد و بعد از گذشت شش سال تونستم با ماماني عقد كنم و به همه آرزويم برسم ... آخه تو خبر نداري از دل من كه من چقدر ماماني رو دوس دارم شايد خودش هم ندونه ...

آري دختر خوشگم به قول خواجه حافظ شيرازي:

در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن

شرط اول قدم آنست كه مجنون باشي

و ما مجنون شديم و قدم در راه عشق گذاشتيم و همه گره ها رو وا كرديم و مشكلات را يكي يكي از سر راه برداشتيم و در كنار هم به آرامش رسيديم و تو حاصل اين عشق پاك و خدايي هستي... هميشه به ماماني ميگفتم كه دوس دارم خدا بهم يه دختر بده با موهاي فرفري... چون از موهاي ساده و لخت خوشم نميومد... كه خداوند همين آرزويم را نيز برآورده كرد و درست همان چيزي رو كه من ميخواستم به من هديه داد و ما اسم اين فرشته كوچولورو پارميس گذاشتيم و هرلحظه دورش مي گرديم...

دختر خوشگلم، پارميس نازنينم، اينرا بدان كه اگر در زندگي عشق نباشد اون زندگي به هيچ دردي نميخورد و سريع از هم مي پاشد و اگر هم ماندگار شد نوعي تحمل كردن است ولي وقتي عاشقي و با عشق زندگي رو شروع مي كني همه لحظات زندگيت برايت خاطره ساز مي شوند و از يكنواختي و روزمرگي بيرون ميايي و همه چيز عشقت برايت زيبا مي شود... آنوقت است كه تا آخر عمرت به عشقت وفادار مي ماني و برايش آرزوي سلامتي ميكني...

دختر خوشگلم من ماماني و تو رو خيلي خيلي دوس دارم و عاشق هر دوي شما دلبندانم هستم و بدون شما نميتونم يك لحظه زنده بمانم نفس من به نفسهاي شما وابسته است و در هوايي كه نفسهاي شما نباشد نفسم مي گيرد...

عشق ازلي و ابدي من دوستت دارم و عاشقتم...

روز عقد ما روز دوشنبه 1388/04/29(عيد مبعث) راس ساعت 5 بعد از ظهر و بعد از مراسم عقد كنان تا ساعت 9 و بعد اون شام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)