پارمیس، فرشته كوچولوپارمیس، فرشته كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
تاريخ پيوندمانتاريخ پيوندمان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
روز عقدكنانروز عقدكنان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
روز آشناييروز آشنايي، تا این لحظه: 21 سال و 11 روز سن داره
مامان و باباي پارميسمامان و باباي پارميس، تا این لحظه: 43 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

بهشت کوچک مامان و بابا

جشن تولد يكسالگي پارميس خانوم

1392/12/3 12:01
نویسنده : مامان و بابا
147 بازدید
اشتراک گذاری

دختر خوشگلم پارميس عزيزم سلام

امروز اولين روز از آخرين ماه سال 1392 مي باشد و كلي كار براي امروز داريم...

ديروز موقع برگشت از سر كار يه سري به چاپخونه زده و كارت دعوتهاي تولد تو عزيز دل را گرفتم و به خونه آوردم. وارد خونه كه شدم و كارنها به ماماني نشون دادم كلي ذوق كرد و خوشحال شد و گفت كه من برم كارتها رو پخش كنم زود بر مي گردم.

دختر خوشگلم امروز (پنجشنبه 1/اسفند/1392) صبح ساعت 7 از خواب بيدارم كردي و كمي با هم بازي كرده و بعد از خوردن صبحانه براي خريد وسايل تزئيني و ميوه و شيريني به بازار رفتم و بعد از دو ساعت گشتن و خريد كردن به خونه برگشتم... آخه كلي كار داشتيم ...بايد ميوه ها رو مشستيم و در ظرف مي چيديم ... خونه رو تميز مي كرديم و مهمتر از همه تزئين خونه بود... كم كم خودمان را براي تزئين خونه آمده مي كرديم كه زنگ در به صدا در اومد در رو كه با كرديم مامان جون و عمه جون حبيبه و داداش بودند... اومدند تو و تولد تورور بهت تبريك گفته و تو را در آغوششان گرفته و محكم بوسيدند...

بعد از كمي استراحت با عمه حبيبه مشغول تزئين خونه شديم كه كلي خوشگلش كرديم ... شب كه شد يواش يواش همه مهمونا از راه رسيدند و به تو تولدتو تبريك گفتد و تو فقط مي خنديدي و ناز مي كردي...

ساعت 8:30 شب با مهمونا براي خوردن شام راهي غذاخوري شديم... توي غذا كه رفتيم بعد از آوردن غذا تو تا آخرين لحظه اي كه مي خواستيم به خونمون برگرديم داشتي مي خوردي... الهي فداي اون دلت پاكت ...

بعد از اومدن به مونه و كمي استراحت كلي عكس گرفته و باهم بازي كزديم...

نوبت به باز كردن كادوها كه رسيد تو خودتو آماده كرده بودي  ببيني چيزي كه مد نظر تو هست وجود داره يانه.... مامان جون يكي يكي كادوها رو باز كرده و معرفي مي كرد كه كي خريده و ازشون تشكر مي كرد... تو از همه كادوها گذشتي و تحويلشون نگرفتي تا اينكه نوبت به كادوي آخري رسيد... مامان جون كه داشت كادو رو باز مي كرد تو داشتي چهار چشمي نگاش مي كردي تا اينكه يك عروسك ناز نشون داده و تو كلي ذوق كرده و خوشحال شده و چهار دست و پا رفتي پيش مامان جون و عروسك گرفتي و بغلش كردي و كلي باهاش بازي كردي...

 

دختر خوشگلم ساعت كم كم به 12 شب نزريك ميشد و تو داشتي چرت مي زدي بهمين خاطر سريع كيك تولدتو آورده و بعد از انجام مراسم خاص كيك تولدتو با دست خودت برش داده و همه دوباره تولد تورو بهت تبريك گفتند و تو هم كه ديگه حوصله ات سر رفته بود هيچي نمي گفتي ... بعد از بريدن كيك من بردم تورو تو اتاقت خوابوندم و دوباره پيش مهمونها برگشتم ...

دختر گلم تو امروز باعث شدي كه همه دور هم باشيم و شادي كنيم ... الهي كه هميشه دلت شاد باشد اي مايه آرامش من... دختر گلم تولدتو از صميم قلب برايت تبريك عرض ميكنم و اميدوارم كه هميشه سربلند و سرافراز باشي...

دختر گلم همه اين مطالبي را كه در اين سايت برايت مي نويسم همشون حرفهاي پدرانه من براي پارميس خانومه و باور كن كه همه اينارو با تمام احساساتم برايت مينويسم ...

دوستت دارم عشق...

عكسهارو هم برايت ميذارم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)