بلند شدن و راه رفتن
سلام بر پارميس خوشگل سلام بر نور چشمان بابا سلام بر اميد زندگيم سلام بر بانوي هميشه زيباي من و سلام بر عشق
دختر خوشگلم ديروز (يازدهم اسفند سال 1392) كه از سر كار به خونه اومدم تو و مامانت خواب بودي. كمي صبر كردم تا بيدار شي ولي خبري نشد طاقتم تموم شده و اومدم كنارت دراز كشيدم و دست به سر و صورتت كشيدم كه يواش يواش تو هم خودتو كش و قوس داده و بيدار شدي... از روي ماهت بوسيدم و گفتم كه دوستت دارم... مي دوني چرا بي تابي مي كردم آخه ماماني گفت كه پارميس داره خودش بلند ميشه و خودش راه ميره به همين خاطر مي خواستم زودي از خواب بيدار بشي و من راه رفتنتو ببينم... همين كه از خواب بيدار شدي و منو ديدي شروه به خنديدن كردي ... مامان گفت كه پارميس تاتي كن و تو خودت به كمك دستهاي كوچولوت از زمين بلند شده و چند قدمي راه رفتي و خوردي زمين ولي بازهم بلند شدي... آخ كه نميدوني كه وقتي بلند شدنتو ديدم چه حالي داشتم مي خواستم داد بزنم ... آخه خيلي خوشحال بودم كه دختر بعد از يكسال ميتونه خودش روي پاي خودش بايسته و قدم از قدم برداره و راه بره... پارميس خوشگلم اين موفقيتت را بهت تبريك ميگم و اميدوارم كه در زندگيت هميشه استوار و سربلند و پيروز باشي و موفقيتهاي بيشتري را كسب كني و هميشه شاد و خرسند باشي...