ندیده عاشقت شدم
سلام بر فرشته کوچک من، سلام بر نور دو چشمان من، سلام بر عزیزی که هنوز نیومده بابایی کلی عاشق برا خودش جمع کرده، سلام بر فرشته ای که هنوز کسی ندیده اونو، سلام بر پارمیس من و همه زندگی من، دختر گلم، دیشب رفتیم خونه مامان بزرگ رقیه، آخه از تبریز برگشته بود و مامان بزرگ منو هم با خودش آورده بود. مامان فاطمه میگه که اسم دخترتونو بذارین کوثر. مامان برزگ خاتون هم میگه بذارین پرستو ماهم برای اینکه دل هیشکی نشکنه اسمتو پارمیس گذاشتیم. به نظرت کار خوبی کردیم؟ آره ...پس تو هم موافقی... آخه اگه یکی از اینها رو بذاریم یکیشون ناراحت میشن... آفرین دختر بابایی معلومه که خیلی میفهمی.... آخه تو دختر بابا فرهادی... آخ که نمیدونی چه قدر مشتاق دیدارت هستم... از اون موقع فقط یه بار به خوابم اومدی... اونقدر خوشگل بودی که نگو...
پارمیس عزیزم، دوستت دارم
28 آذر سال 1391 ساعت 8:10 در محل کارخانه روز سه شنبه