پارمیس، فرشته كوچولوپارمیس، فرشته كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
تاريخ پيوندمانتاريخ پيوندمان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
روز عقدكنانروز عقدكنان، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
روز آشناييروز آشنايي21 سالگیت مبارک
مامان و باباي پارميسمامان و باباي پارميس، تا این لحظه: 43 سال و 30 روز سن داره

بهشت کوچک مامان و بابا

يكروز مانده به پايان 18 ماهگي

1393/5/27 13:22
نویسنده : مامان و بابا
235 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر پارميس بابا سلام بر همه هستي من سلام بر نور چشمان من سلام بر كوچولوي ناز نازي بابا سلام بر فرشته زيباي من سلام بر همه بود و نبود بابا سلام بر كسي كه زندگيم را صفا داده است و سلام بر دخمل مو فرفري من

پارميس عزيزم ثانيه ها، دقيقه ها،ساعتها، روزها، هفته ها، ماهها، فصلها گذشتند و تو داري 18 ماهگيت را تموم مي كني و پا به نوزدهمين ماه زندگيت ميگذاري و من به تو تبريك عرض مي كنم. داري روز به روز بزرگ و بزرگتر ميشي و چيزهاي تازه ياد مي گيري.

عسل بابا عزيزدل من نميدونم چگونه و با چه بياني اين همه عشق و محبت را ابراز كنم تا در باور تو بگنجد كه تا چه اندازه تو را دوست دارم و چقدر خاطرت برايم عزيز است...

دختر ناز نازي من اي همه هستي من فردا قراره كه واكسنهاي 18 ماهگيت را بزنيم و ماماني از يك ماهه پيش استرس گرفته كه دخترم تب خواهد كرد و مي ترسم ولي من تورو مي شناسم و مي دانم كه تو چقدر دختر قوي اي هستي و مي توني از پس اين هم بر بيايي و مشكلي برات پيش نياد... بخاطر مامان هم كه شده بايد قوي باشي و ثابت كني كه چقدر قوي هستي. خوشگلم بايد كمي طاقت بياري و گريه نكني آخه من طاقت گريه هاي تو رو ندارم. آرزويم اينست كه هميشه در زندگيت خنده مهمان هميشگي اون لباي خوشگلت باشد و در طول زندگي هميشه شاد و خندان باشي چون با خنده هاي توست كه دل من شاد مي گردد. تنها با ديدن صورت خندان توست كه مي توانم به زندگي اميدوارم باشم و احساس آرامش كنم... آخ كه چه گرم دوستت دارم.

پارميس عزيزم اين روزها خيلي خيلي شيرين شدي وقتي از سر كار زنگ مي زنم و مامان ميگه دخترم بيا با بابا حرف بزن بدو بدو مياي و تلفنو از مامان مي گيري و شروع به حرف زدن مي كني و يكريز حرف مي زني و نفس نفس مس زني ... الهي فداي شيرين زبونيات بشم.

اينروزها عاشق كفش شدي و توي خونه هم كفش مي پوشي... مامان يه سري كفش كنار گذاشته بود كه رفتي اونارو در آوردي و توي خونه با اونا بازي مي كني... هي مي پوشي در مياري و با خودت اين ور و اون ور مي بري...آخ كه چقدر شيرين كاريات و شيرين زبونياتو دوس دارم... همه چيز تو برايم زيباست و من مي بوسم آن قلب مهربون و پاكت رو كه هيچ كينه و نفرتي در آن وجود ندارد. هرچه هست عشق و مهرباني است. هرچه هست پاكي و صفاست...

عزيزدلم ديروز كه از سر كار به خونه اومدم خدا خدا مي كردم كه بيدار باشي همينكه درو باز كردم و قدم به خونه گذاشتم ديدم كه داري روي مبل برا خودت بازي مي كني تا منو ديدي گفتي بابا... منم تو رو بغل كردم و بوسمت... اومديم كمي بازي كرديم ناهار خورديم و لباسهايمان رو پوشيده و به مغازه اومديم... توي مغازه كلي بازي كرديم... توپ بازي كردي مغازه رو جارو كشيدي در يخچالارو باز و بسته كردي ... عمو داشت رد مي شد كه تو رو ديد و برد خونشون تا با آبجي سينا بازي كني ... ساعت 11 بود كه با عمو بهزاد و آبجي يسنا اومدي مغازه و پريدي بغل من و بوسم كردي... الهي فدات بشم دلت برام تنگ شده بود. گفتم بريم خونه سرتو به علامت تائيد تكون دادي . گفتي ماما... سوار ماشين شديم و تورو به خونه رسوندم همينكه درو باز كرديم و مامانو ديدي پريدي بغل ماماني و بوسش كردي...

دختر عزيزم عاشقانه دوستت دارم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان و بابا
4 شهریور 93 15:11
دخترم دوستت دارم