پارمیس، فرشته كوچولوپارمیس، فرشته كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
تاريخ پيوندمانتاريخ پيوندمان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
روز عقدكنانروز عقدكنان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
روز آشناييروز آشنايي، تا این لحظه: 21 سال و 11 روز سن داره
مامان و باباي پارميسمامان و باباي پارميس، تا این لحظه: 43 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

بهشت کوچک مامان و بابا

به بهانه روز دختر

1393/6/8 9:43
نویسنده : مامان و بابا
89 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر پارميس بابا سلام بر نور چشمان بابا سلام بر همه هستي من

دختر عزيزم روز دختر را بر تو دختر گلم تبريك ميگويم و برايت بهترين آرزوهايم را خواهانم و اميدوارم كه وجود نازت هميشه سالم لبانت خندان و دلت شاد باشد.

دخترم با تو سخن می گویم
گوش کن با تو سخن می گویم
زندگی در نگهم گلزاریستو تو با قامت چون نیلوفر
شاخه ی پر گل این گلزاری
من در اندام تو یک خرمن گل می بینم
گل گیسو، گل لبها ، گل لبخند امید؛
گل دنیای بزرگ ، گل فردای سپید!
می خرامی و تو را می نگرم،
چشم تو آیینه ی روشن دنیای من است
تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی
صاف چون شاخه ی سرسبزو برومند شدی
همچو پر غنچه درختی همه لبخند شدی
دیده بگشای و در اندیشه ی گل چینان باش
همه گلچین گل امروزند ، همه هستی سوزند
کس به فردای گل باغ نمی اندیشد!!!
((آنکه گرد همه گلها به هوس می چرخد،
بلبل عاشق نیست!
بلکه گلچین سیه کرداریست
که سراسیمه دود در پی گلهای لطیف
تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک،
دست او دشمن خاک است و نگاهش ناپاک
بهره باد مرو، غافل از باغ مشو!!!
با تو در پرده سخن می گویم!!!
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
کس نگیرد ز گل مرده سراغ
آری ای دخترکم
دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند همه گوهر شکنند
دیو کِی ارزش گوهر داند؟ ،
نه خردمند بود آنکه اهریمن را
از سر جهل سلیمان خواند.
آری ای دخترکم ای به سراپا الماس
قیمت خود مشکن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس!!!
***
شاعر:مهدی سهیلی
دختر خوشگلم به مناسبت روز دختر ماماني روز پنجشنبه برايت از پارك بانوان تل مو و گل سر خريده بود و خيلي هم خوشگل بودند و من و شما هم ديروز كه مطابق هر هفته جمعه برا نون خريدن رفته بوديم موقع برگشت يه سري به كتابشهر ايران زديم كه بسته بود و از آنجا به سمت كتابسراي فرهنگ كه واقع در خيابان طالقاني جنوبي مي باشد حركت كرديم و برايت خريد كرديم... مداد شمعي دفتر نقاشي كتاب داستان ماشين زرد رنگ
دختر خوشگلم جديدا ديگه عادت كردي كه خودت بخوابي و روي پاي ماماني نميخوابي و ماماني خيلي ناراحته ميگه اونجوري بمن لذت ميداد و من بهش ميگم كه دخترم ديگه بزرگ شده و برا خودش خانومي شده ديگه بهش نمياد كه رو پاي مامانش بخوابه...
عزيز دلم ماماني ميگفت كه يه روز صبح كه از خواب بيدار شديم برا پارميس كتاب خوندم ديگه از اون روز به بعد صبح كه از خواب بيدار ميشه ميره كتاباشو مياره ميخونيم بعد اون ميريم صبحونه ميخوريم...
ماماني ميگه موقع خوابيدن هم برات داستان ميگه و از داستان خوندن خيلي خوشت مياد...
دختر عزيزم عاشقانه دوستت دارم.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)