پارمیس، فرشته كوچولوپارمیس، فرشته كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
تاريخ پيوندمانتاريخ پيوندمان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
روز عقدكنانروز عقدكنان، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
روز آشناييروز آشنايي21 سالگیت مبارک
مامان و باباي پارميسمامان و باباي پارميس، تا این لحظه: 43 سال و 30 روز سن داره

بهشت کوچک مامان و بابا

خاطرات بارداري

1393/5/26 11:6
نویسنده : مامان و بابا
126 بازدید
اشتراک گذاری

دختر خوشگلم در اين پست همه خاطرات شيرين ماهها هفته ها روزها ساعتها دقايق و ثانيه هاي دوران اومدنت تو دلم مامانو برات مي نويسم تا هميشه برايت ماندگار و جاودان بماند و خودت بداني كه چقدر مامان براي تو در طول 260 روز زندگي تو دلش زحمت كشيده و تو رو با خودش همه جا برده...

ماجراي روز شنبه دهم تير ماه سال 1391

چند روزي مي شد كه همسري هي مي گفت يه جوريم حس عجيبي دارم نمي دونم چي شده منم به همسري مي گفتم كه شايد ني ني داريم مي گفت نه بابا مگه ميشه مي گفتم شايد شد خدارو چي ديدي... يك شب كه داشتم خونه مي اومدم همسري زنگ زد و گفت كه اومدني از داروخونه يك Baby check بخر و با خودت بيار... ما هم همينكارو انجام داديم و اموديم خونه... همسري دل تو دلش نبود گفت كه فردا صبح خودم امتحان مي كنم ...

روز يكشنيه يازدهم تيرماه سال 1391

طبق معمول هر روز بنده رفتم سر كارم ولي همش منتظر بودم كه همسري زنگ بزنه و جواب تستو به من بگه .بالاخره بعد از ساعاتي همسري عزيز زنگ زدند و فرمودند كه تست مثبته ... گفتم راست ميگي گفت آره منكه از خوشحالي نمدونستم چي بگم گفتم دارم بابا ميشم. همسري گفت نميدونم گفتم پس منتظر باش تا بيام خونه بريم آزمايش بارداري بديم... تا من برسم خونه همسري زنگ زد گفت كه طاقت نياوردم الان جلوي بيمارستان هستم بيا اونجا. سريع خودمو جلوي بيمارستان رسوندم و با هم راهي آزمايشگاه شديم و يه تست بارداري داديم ... گفتند كه كمي طول ميكشه ... منتظر نشستيم جلوي آزمايشگاه ... منكه دل تو دلم نبود آخه خيلي خوشحال بودم داشتم بابا مي شدم خدايا شكرت ... ساعتي گذشت و جواب آزمايشو گرفتيم و نتيجه همان شد كه ميخواستيم آري نتيجه آزمايش نشون ميداد كه خدا يه ني ني يه ما داده و برا ما هديه فرستاده... باورش كمي سخته ولي خيلي هيجان آوره كه بدوني داري بابا مي شي كه يكي توي دلت داره رشد ميكنه و از خون تو تغذيه ميكنه و خون تو در درونش جاريست...

جواب آزمايشو گرفتيم و رفتيم پيش دكتر عليزاده و ايشون گفتند كه مباركه و يه سري توصيه ها كرده و يكسري هم دارو برا ني ني نوشتند و گفتند كه الان به احتمال زياد شش هفته هست كه ني ني تون اومده تو دلت و داره بزرگ ميشه و بعد سه هفته ديگه برين سونو گرافي و جوابشو بيارين تا من ببينم....

ما كه دل تو دلمون نبود از مطب دكتر اومديم بيرون و كلي خوشحال بوديم ولي همسري خيلي دلشوره داشت همش ميگفت مي ترسم ... آخه مي تونم اينو نه ماه توي دلم نگه دارم و من مي گفتم كه اونو خدا داده خودش هم به سلامتي حفظش مي كنه و به ما ميده...

با همسري قرار گذاشته بوديم كه خبر بچه دار شدن رو به كسي نگيم ولي نتونستيم خودمونو نگه داريم و روز سه شنبه بيستم تيرماه به همه گفتيم كه داريم بچه دار مي شيم و همه شوكه شدند و بهمون تبريك گفتند .

روزها مي گذشت و ما لحظه شماري ميكرديم تا بريم سونوگرافي تا اينكه روز موعد فرا رسيد و من و همسري روز دوشنبه دوم مرداد ماه پيش دكتر عليزاده رفته و از اونجا هم به سونوگرافي... توي سونوگرافي گفتند كه بچه 8 هفته و يك روزه كه تو دلتونه و تاريخ بدنيا اومدنش طبق اون چيزي كه دستگاه نشون ميده 1391/12/11 مي باشد... برگه سونو گرافي رو از اونجا گرفته و اومديم پيش دكتر دكتر گفت كه همه چيز عاليه و داره خوب پيش ميره...

بعد از انجام اولين سونوگرافي همسري به فكرش افتاد كه دكترشو عوض كنه و به پيشنهاد دوستان پيش دكتر سارا ميرزاجاني بروند كه همين كار رو هم انجام دادند چون همسري ما به هر كاري كه گير بدهند همونو انجام مي دهند و تا اونو انجام ندهند خيالشان راحت نمي شود... همسري هست ديگر چه ميشه كرد...

دومين سونوگرافي

بعد از گذشت دو هفته از انجام سونوگرافي اول كه در تاريخ 91/05/02 انجام پذيرفت و همسري به فكر تغيير دكتر بودند و همين اتفاق افتاد دكتر جديدشون براشون يه سونوگرافيه ديگه تجويز نمودند (در تاريخ 91/05/15 روز يكشنبه) تا ما دومين سونو رو هم با موفقيت به پايان برسانيم و نتيجه اش هم اين شد كه جنين سالمه و در حدود 9 هفته و 6 روز قدمت دارد و در مورخه 91/12/12 به دنيا خواهد آمد ولي هنوز از جنسيت خبري نبود و همسري همش مي گفت كه كي جنسيت مشخص خواهد شد...

در دومين سونو كه از همسري بعمل آمد خانم دكتر فرمودند كه به هفته 16 كه رسيدي يه سونو انجام بده تا جنسيت جنين مشخص بشه ... در طول چند هفته اي كه گذشت آخ كه چه اشتياقي در ما به وجود آمده بود و ما منتظر گذشت لحظه ها بوديم تا زمان فرا رسد و ما جنسيت ني ني كوچولومونو بدونيم و مطابق اون براش كار انجام دهيم... انتخاب اسم و خريد سيسموني و ...

سومين سونو گرافي

هفته ها در انتظار و با شور و هيجان خاصي سپري شدند و هفته 16 فرا رسيد ... روز پنجشنيه 91/06/23 از راه رسيد و من وهمسري براي انجام سونوگرافي راهي كلينيك شديم ... بعد از ساعتي انتظار بالاخره انتظار به پايان آمد و نوبت ما فرا رسيد... رفتيم پيش دكتر حاجي زاده و بعد از انجام سونو گفتند كه ني ني تون يه دختره شيطون و با وقاره كه نمي خواد خودشو نشون بده ولي به احتمال 90 درصد دختره ... خدا ميداند وقتي اينو شنيدم چه حالي پيدا كردم. از شدت خوشحالي ميخواستم فرياد بزنم و پرواز كنم... آخه ديگه بهتر ازين نميشد آخه اين آرزوي من بود و من از خدا خواسته بودم كه به من يك فرشته كوچولو عطا كنه كه دختر باشه... بالاخره كار تموم شد و برگه رو گرفتيم و راهي خونه شديم ... در ضمن زمان بدنيا آمدن فرشته كوچولو رو هم تاريخ 91/12/08 دستگاه نشون ميداد و رشد ني ني در حدود 16 هفته بود ... همسري زنگ زد و به مادر خانومي گفت كه ني ني يه دختره خوشگله و اونا هم خوشحال شدند و منهم به مامان زنگ زده و گفتم كه خدا يه فرشته كوچولو به ما داده و مامان هم خيلي خيلي خوشحال شده و تبريك گفت...

چهارمين سونو

چند روز بعد از گذشت سونوي سوم و تشخص جنسيت ني ني نميدانم همسري از چه كسي شنيده بودند كه برا سونو و تعيين جنسيت بايد پيش دكتر حاجي عباس زاده مي رفتي و اين يكيها كارشون درست نيست ... نميدونم كدوم از خدا بي خبرها اين حرفها رو به گوش همسري مي رسوندند و يا همسري چه جوري اينارو پيدا مي كرد... با توجه به توضيحات داده شده بعد از چند روز در مورخه 91/6/28 روز سه شنبه باز راهي كلينيك شديم و بعداز كمي انتظار كه نوبتمان رسيد و داخل مطب شديم دكتر با روي خوشي از ما پذيرايي كردند و بعد از انجام سونو گفتند كه ني ني شما يه دختر كاملا با حيا و با وقاري هست كه نمي خواد خودشو نشون بده ولي شواهد بيانگر دختر بودن ني ني تون هست و گفتند كه كاملا سالمه سالمه و رشدش خيلي عاليه و الان دقيقا در حدود 16 هفته و 5 روز از مهمون شدن ني ني در دلتون مي گذرد و تاريخ 91/12/08 هم پا به اين دنيا خواهد گذاشت...

وقتي كار تموم شد و از مطب دكتر اومديم بيرون به همسري گفتم اينم دكتر حاجي عباس زاده كه ميگفتي كارش درسته حالا مطمئن شدي... يه جوري جواب داد كه فهميدم باز شك داره و نميخواد باور كنه ... ولي با وجود همه اين حرفها راهي خونه شديم...

سونوي پنجم

روز چهارشنبه مورخ 91/08/03 يراي انجام سونوگرافي به كلينيك دكتر حاجي عباس زاده رفتيم و بعداز انجام سونو دكتر گفت كه همه چيزش سالمه و در حدود 21 هفته و 5 روز سن دارد و در مورخه 91/12/09 قدم به اين دنيا خواهد گذاشت.لحظاتي كه دكتر مشغول انجام سونو بود من در حال تماشاي تو دختر نازم از مانيتور دستگاه بودم كه چه قدر ناز و كوچولو بودي و چقدر با ناز تو دل مامان دراز كشيده بودي و انگشتتو ميخوردي...

اقدام به اولين خريد سيسموني براي پارميس خانوم

دختر خوشگلم امروز91/08/04 روز پنج شنبه براي اولين بار با ماماني رفتيم و براي تو دختر خوشگلمان كلي خريد كرديم دختركم موش موشي من جات كلي خالي بود اگه خودت بودي مي دونم كه كلي شيطون بازي مي كردي و فروشگاهو به هم مي ريختي و كلي سروصدا مي كردي.

ساختن ID ياهو براي پارميس خانوم

دختر خوشگلم امروز يعني شنبه مورخ 92/08/06 برات آيدي ياهو ساختم و يه مطلب هم برات ايميل كردم تا وقتي بزرگ شدي و سواد خواندن و نوشتن پيدا كردي بخوني و احساسم را نسبت به خودت در زماني كه هنوز بدنيا نيومده بودي و تو دل ماماني بود حس كني و بداني كه چقدر دوستت دارم. هر موقع حرف خصوصي باهات داشته باشم برات ايميل مي زنم

و اينهم آدرس ايميلت: ANSARI.PARMAIS@YAHOO.COM

اعلام كردن اسم نازت به فاميل

دختر خوشگلم امروز يعني 91/08/10 اسم نازتو به همه اعلام كرديم و همه گفتند كه مباركه و اسم خيلي نازي انتخاب كرده ايد.

دختر خوشگلم اسم نازتو با ماماني كلي گشتيم و بعداز كلي مشورت با ماماني انتخاب كرديم. از آنجاييكه من به كوروش و هخامنشيان علاقه خاصي دارم اسم تورو هم از پارميس كه اسم نوه كوروش است انتخاب كردم و ماماني هم با من موافق بود...

ساخت وبلاگ ني ني وبلاگ براي پارميس خوشگلم قند و عسلم

دختر خوشگلم پارميس نازم قند و عسلم مدتي بود كه توي اينترنت دنبالي جايي بودم تا خاطرات شيرين بارداري و همه خاطرات تورو ثبت كنم تا براي تو به يادگار بماند تا اينكه روز سه شنبه هفتم آذرماه سال نود و يك هنگام وبگردي اين سايت را پيدا كردم و يك وبلاگي به نام بهشت كوچك مامان و بابا برات درست كردم و از اونروز شروع به ثبت خاطرات تو نمودم.

دختر خوشگلم نميدانم چه زماني و در چه مكاني اين نوشته ها رو خواهي خواند ولي ميدانم كه همه اين خاطرات برات شيرين و جالب خواد بود و لحظه به لحظه جنيني نوزادي و كودكيت را مطالعه خواهي كرد و از همه كارهايي كه انجام دادي با خبر خواهي شد اونموقع اگر خوشت اومد برايم دعايي كن تا بتوانم برايت پدر خوبي باشم و همه وظايفم را در قبال تو و مادرت به نحو احسن انجام دهم.

دختر خوشگلم پارميس عزيزم عاشق تو و ماماني هستم و شمادو تا رو با دنياها عوض نميكنم. راضي نميشم يك لحظه شماهارو ناراحت ببينم و هميشه تلاشم را براي خوشبختي شما فرشته هاي پاك زندگيم به كار خواهم بست...

هر دوتانو دوست دارم باباييهاي خودميد....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)