قصه روز یکشنبه 19 آذر
سلام پارمیس خانوم
امروز من و مامانت صبح زود رفتیم اول آزمایشات هفت ماهگی را انجام دادیم بعد ش هم باهم رفتیم سونوگرافی تا تورو ببینیم. کلی نشستیم تا نوبتمان رسید و انتظار به سر آمد. منشی گفت که بعد از شنیدن صدای زنگ میتونید برید تو. به محض شنیدن صدای زنگ با مامانت رفتیم تو. دکتر حاجی عباس زاده اونجا بود. مامانی خیلی استرس داشت. طفلکی گریه کرد و به دکتر گفت که خیلی نگرانم. دکتر هم با خونسردی تمام گفت نگران نباش. همه چی درسته. دستگاهو آماده کرد. و من و مامانت بی صبرانه منتظر دیدن تو بودیم. دکتر نگاه میکرد و من تورو تو مانیتور کامپیوترش می دیدم که چقدر بزرگ شده بودی و چقدر حرکت داشتی. خیلی خوشحال بودم. دکتر هرلحظه که جلوتر می رفت میگفت همه چیز عالیه دیگه از این بهتر نمیشه. دقیقاً 28 هفته و 2 روز. وزنش یک کیلو و صد گرم.عالیه. دکتر گفتش که نهم اسفند ماه به دنیا می آیی. و در آخر گفت که روزیش زیاده و ان شاء اله که دختر خوبی براتون میشه. من و مامانت از دکتر خداحافظی کرده و اومدیم بیرون . مامانت همش حالت تهوع داشت. رفت مغازه ای که از اونجا کیک و آبمیوه گرفته بودیم و تاریخ تولیدشونو نگاه کرد. بعد رفتیم آزمایش دوم را هم دادیم و از اونجا هم به خونه اومدیم.
دخترم مامانی خیلی خیلی درد داره. بهش میگم تحمل کن خدا چیزای باارزش را بعد سختیها به آدم میده. ایشااله یه دختر خوشگل بهمون میده و اونموقع همه این روزهارو فراموش خواهی کرد.
دخترگلم، پارمیس عزیزم بی صبرانه منتظر آمدنت هستیم.