پارمیس، فرشته كوچولوپارمیس، فرشته كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
تاريخ پيوندمانتاريخ پيوندمان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
روز عقدكنانروز عقدكنان، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
روز آشناييروز آشنايي، تا این لحظه: 20 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
مامان و باباي پارميسمامان و باباي پارميس، تا این لحظه: 43 سال و 11 روز سن داره

بهشت کوچک مامان و بابا

پارمیس بیست و هفت ماهه

سلام بر دختر مهربون من که مربونیش زبون زد خاص و عام شده سلام بر دختر باهوش من که با کاراش و حرف زدناش همه رو غافل گیر کرده سلام بر بند دل من که اندازه همه عالم هستی دوستش دارم و همه زندگیم را به پایش می ریزم دختری که با آمدنش همه خوبیهارو با خود به همراه آورده است و زندگی را برای ما شیرین ساخته است عزیزی که با هر نفس کشیدنش جانی دوباره یافته ام و با هر بار بابا بابا گفتنش زنده تر شده ام وبه زندگی امیدوارتر... دختر خوشگلم روزهاو لحظه ها از پی هم گذشتند و تورو به ماه بیست و هفتم از زندگی رسانده اند، روزهایی که همه اش عشق و شادی و زیبایی بود لحظاتی که همش بهترین بود آری با تو بودن یعنی عشق زیبایی یعنی همه چیز.. ...
28 ارديبهشت 1394

گشت و گذار پارمیس و بابا

سلام  بر فرشته زیبای من سلام بر پارمیس خوشگل من سلام بر همه زندگی من سلام بر نور دو چشمان من دختر خوشگلم امروز بعد از ظهر مامان پری اومد مغازه و ماباهم رفتیم خونه کمی بازی کرده و بعد اون ناهارو خورده ظرفارو شسته و راهی بیرون شدیم رفتیم پارک کلی گشتیم و شما حسابی بازی کردی و حسابی خودتو خسته کردی... عزیزدلم وقتی در کنار تو هستم و با تو قدم بر میدارم دنیاها مال من است و من به خودم مغرور میشم و ممنونم از خدایم که دختر سالمی را به من هدیه داده است... تو همه دنیای من هستی و من تو را عاشقانه دوست دارم... خدا همیشه بهترینها را نصیب میکند اول که مامان پری رو سر راه من قرار داد و منو عاشقش کرد و بعد با تو خوشبختیم کامل شد ... دختر خو...
25 ارديبهشت 1394

مطالب خواندنی

قلبت را آرام کن.. یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت… نگاه کن به اطرافت… به خوشبختى هایت… به کسانی که میدانی دوستت دارند… به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند… و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت… گاهی یک جای دنج انتخاب کن… گاهی یک جای شلوغ… آرامش را در هر دو پیدا کن… هم درکنار شلوغی آدم ها… هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها… دلمشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن… باران را بی چتر بشناس… خوشحالی را فریاد بزن… و بدان که تو" بهترینى" ...! نه م...
21 ارديبهشت 1394

خاله شادونه

سلام بر پارمیس بابا سلام بر همه زندگیم دختر خوشگلم دیروز عصری با هم رفتیم بیرون.... آخه مامان قرار بود بره دکتر اول مامنو به دکتر رسوندیم بعدش خودمون دوتایی رفتیم گردش اول کمی با ماشین بیرون گشت زدیم و بهد اون رفتیم کلبه خاله شادونه و حسابی کیف کردیم حودو یکساعت و ربع بازی کردیم و موقع اومدن راضی نمیشدی بیای و همش میگفتی که نریم در زیر چند تا از عکسا را برات میذارم پارمیس خانوم در حال تاب خوردن پارمیس خانوم در حال سرسره بازی پارمیس خانوم در حال ماشین سواری ...
4 ارديبهشت 1394

پارمیس بیست و شش ماهه

دختر عزیزم نازگلم ای همه هستیم ای همه دارو ندارم ای روشنی بخش خونه ام بیست و شش ماهگیت مبارک یست و پنج ماه تمام از بودن در کنار تو می گذرد و در طول این مدت بهترین روزهای عمرمان را سپری کرده ایم.. ...
28 فروردين 1394

روز مادر

د ختر عزیزم پارمیس زیبایم دیروز یعنی بیست و یکم فروردین ماه تولد مامان بود که مصادف شده با روز زن و روز مادر. بخاطر  مشکلات کاری دیروز وقت نکردیم تا مامان جونارو ببینیم که امروز دم ظهر برای عرض تیریک خونه مامان جون دایی رفتیم و عصری هم خونه مامان جون داداش... وقتی رفتیم خونه مامان جون داداش مامان جون حموم بود و عمه راحل فقط خونه بود وقتی پرسیدیم عمه حبیبه کجاست عمه راحل گفت که کوروشو بخاطر سرماخوردگیش بستری کرده اند  و الان بیمارستان هستند... بعد که مامان جون از حموم اومد مامان جونو بغل کردی و گلو بهش دادی و بوسش کردی و کلی براش ادا و اصول در آوردی بعد رفتی پیش باباجون کمی هم اونجا نشستی و اومدی و آمدیم خونمون... مامان جون میگف...
23 فروردين 1394

روز سیزده بدر سال 1394

مطابق معمول هر روز صبح از خونه برا کسب روزی حلال راهی مغازه شدم و تا ساعت 4 بعد از ظهر مغازه بودم قرار بر این بود که ساعت 2 بعد از ظهر من و همسری و پارمیس برا بدر کردن سیزده بیرون رویم ولی همسری زنگ زدند و فرمودن که پارمیس خانوم همین الان خوابیدند و بنده عرض کردم هر موقع دختر گلم از خواب بیدار شدند تماس بگیرید تا من خدمتتان برسم ... سر ساعت 4 بود که همسری تماس حاصل نمودند و فرمودند که می تونید تشریف بیاوردید عزیز دردونتون از خواب بیدار شدند. سریع کارارو جمع و جور کرده مغازه رو تعطیل کرده و راهی منزل شدم. درو که باز کردم از پنجره حیاط که نگاه کردم پارمیس و در حال تماشای تلویزیون دیدم شیشه رو به صدا در آوردم کمی این ور و اون ورو نگاه کرد و ...
14 فروردين 1394

سلامی چو بوی خوش آشنایی

سلام بر همه هستی من سلام بر همه دنیای من سلام بر پارمیس زیبایم سلام بر نور چشمان بابا دختر عزیزم پارمیس زیبایم امروز دهمین روز از بهار سال 1394 می باشد و به سرعت ده روز از سال نو گذشت و همینطور زندگی در حال گذر است و تو عزیزدلم روز بروز بزرگ و بزرگتر میشوی و هر لحظه شیطونتر میشوی و من با دیدن شیطنتها و شیرین زبونیهای تو قند تو دلم آب میشه و نمیدونم اصلا تو این کارا و حرفها رو از کجا در میاری... من که خودم مونده ام ... به مامان میگی مامان پری عروس منه عاشق من(عشق منه) هر موقع که تلفنی باهام حرف میزنی میگی نانی جیش کرده بود دشویی(دستشویی) ششستم(شستم) با حوله خش (خشک) کردم و مانی (پوشاک)کردم و الان خوابوندمش... میگی با مامان پری رف...
10 فروردين 1394

اولین روز از سال 1394 و مراسم عید دیدنی

پارمیس عزیزم دختر خوشگلم امروز اولین از سال 1394 می باشد و ما بعد از ظهر ساعت سه و نیم بعد از خوردن ناهار و کمی استراحت عازم عید دیدنی شدیم... تو لباس خوشگلاتو پوشیدی و کفشاتو پات کردی و راهی شدی و ما هم پشت سر شما آمدیم آخه همه درارو خودتون باید باز کنید و اگه کسی دست بزنه میگی خودم و در و می بندی و دوباره درو باز می کنی و میگی خودم باژ کردم آخ که قربون لهجه نازت برم... خلاصه سوار ماشین شدیم و راهی خونه بابا نبی شدیم( بابای مامان پری) زنگ درو به صدا در آوردیم بابا نبی درو باز کرد و تورو بغل کرد و عید و بهت تبریک گفت و تو مطابقمعمول کفشاتو در آوردی و مرتب سر جاش جفت کردی  و وارد خونه شدی مامان جونو دایی شهرام به استقبالت اومدند و عید...
1 فروردين 1394